معنی ژغار ، عسرت

حل جدول

ژغار ، عسرت

سختی


ژغار، عسرت

سختی


ژغار

سرخاب زنان


عسرت

سختی

لغت نامه دهخدا

ژغار

ژغار. [ژَ] (اِ) سختی. (برهان). مقابل سستی. استحکام. درشتی. صلابت. || سختی و محنت. (آنندراج). || گیاهی که بدان جامه رنگ کنند. (برهان). زغار. (آنندراج). رجوع به زغار شود. || غازه. (آنندراج). || زنگ و چرک فلزات:
توشان زیر زمین فرسوده کردی
زمین داده مر ایشان را ژغارا.
رودکی.
این بیت در لغت نامه ٔ اسدی شاهد برای زغار با زاء موحده آمده است بمعنی نم و تری و زنگ و صداء و تبدیل ژ به ز در فارسی مطرد است و ظاهراً این بیت از قصیده ای است از رودکی که مطلعش این است:
درنگ آر ای سپهر چرخ وارا
کیاخن ترت باید کرد کارا.
|| نعره و فریاد و بانگ سهمناک و آواز بلند که آن را کوکا نیز گویند. (جهانگیری). بانگ تیز و سخت. غوغا. رجوع به زغار شود:
به یکی زخم تپانچه که بدان روی کریه
بزدم جنگ چه سازی چه کنی بانگ [و] ژغار.
بوالمثل.
در شاهد یکانه که در لغت نامه ٔ اسدی و صحاح الفرس آمده در هر دو جا «... چه کنی بانگ ژغار» آورده اند بطریق اضافه ٔ بانگ به ژغار نه بطور عطف. احتمال قوی می دهم که چون بیت فوق در مزاح و هجوی گفته شده ژغار صورتی از شکال و شغال باشد نه بمعنی بانگ سخت، مگر شواهد دیگری آن را تأیید کند. و در بیت ذیل نیز ژغار ظاهراً بمعنی نم و تری و آهار آمده است:
به ایر ماند چون پی نهاد و نعره گشاد
بود زکام درخش از ژغار تندر او.
امیر معزی (در صفت اسب).


عسرت

عسرت. [ع ُ رَ] (ع اِمص) عسره. دشواری. (غیاث اللغات) (مجمل اللغه). دشواری و سختی و زحمت و اشکال. (ناظم الاطباء). دشخواری. و رجوع به عسره شود.
- باعسرت، مشکل و دشوار. (ناظم الاطباء).
- بی عسرت، آسان و سهل. (ناظم الاطباء).
|| تنگدستی و درویشی. (مجمل اللغه). دست تنگی. فاقه. فقر. نیاز. نیازمندی. ضرورت. حاجت.


عسرت کشیدن

عسرت کشیدن. [ع ُ رَ ک َ / ک ِ دَ] (مص مرکب) سختی کشیدن. تحمل سختی و دشواری کردن:
می کشد عسرت هفتادودو ملت صائب
هرکه چون اهل خرابات ز خوش مشربهاست.
صائب (از آنندراج).
هرچند کشی ز فاقه عسرت
از خلق مگیر غیر عزلت.
درویش واله هروی (از آنندراج).


عسرت داشتن

عسرت داشتن. [ع ُ رَ ت َ] (مص مرکب) مشکل بودن و دشوار بودن. (ناظم الاطباء). سخت بودن.

فرهنگ معین

ژغار

(ژَ) (اِ.) = ژخار. زغار: سختی. مق سستی.

(~.) (اِ.) آواز بلند، فریاد سهمناک.


عسرت

تنگی، سختی، تنگدستی، بی چیزی. [خوانش: (عُ سْ رَ) [ع. عسره] (اِمص.)]

فرهنگ عمید

ژغار

سختی، درشتی، محنت،
(اسم) بانگ، نعره، فریاد سهمناک، فغان،


عسرت

تنگی، سختی، دشواری،
تنگدستی، بی‌چیزی،

فرهنگ فارسی هوشیار

عسرت

سختی و زحمت و اشکال

مترادف و متضاد زبان فارسی

عسرت

افلاس، تعسر، تنگدستی، تنگی، تهیدستی، دشواری، سختی، ضراء، عسر، فقر، نداری

معادل ابجد

ژغار ، عسرت

2931

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری